سوالات از : 391 الی 405

ساخت وبلاگ

   


 سوالات از : 391 الی 405




 

391 - سوال شد گاهی این وسوسه شیطانی در دل می افتد که چرا خدا به یکی در همه ابعاد داده و به یکی نداده و بعد ترس این هست که این تفکر به نوعی نارضایتی به مشیت الهی باشد ، فرمودند : نارضایتی نیست بلکه ما تفکر نداریم نسبت خودمان ، به دارایی هایمان ، و چون ایمان های ما باطنی نیست لذا امیدمان همیشگی نیست ، یعنی به باطن وصل نشدیم که امیدمان برای همیشه باشد ،  به هیچ وجه خودتان را با کسی مقایسه نکنید ، نه حالتان را با حال کسی ، نه مالتان را نه بچه تان را و... همینی را که داری خدایت را شکر کن ، چون وقتی مقایسه می کنید پشتش قضاوت هم می آید ، حواستان به افکار خودتان باشد و به غیر از خودتان به کس دیگری فکر نکنید ، بگو من آمده ام در این دنیا فقط بندگی کنم ، تا از این بندگی زنده بشویم برای عالم دیگر ، هر چه در این دنیا می بیند از خاک سر بر آورده ، همه این دم و دستگاهی که انسان ساخته ، یعنی هرچه روی زمین می بینی همه اش یک جور خاک بازی است .

392 - شما باید بتوانید کار خیرتان را نگاه دارید ، از دستش ندهید ، مثلا انفاق کرده ای ، نماز خوانده ای و... اما یک حرف بدی ، یا یک فکر بدی که می آید به سرت مثل آتشی است که به عملت می زنی ، صبح تا شب کار خیر می کنی ، می بینی شب یک حرفی از دهانت خارج شد همه را خراب کردی ، این به خاطر این است که قلبها کدر است ، صاف نیست ، لذا بهترین راه میانبر ، نماز و گریه بر آقا امام حسین (ع) است ، منتها ما رفتن به مجالس آقا امام حسین (ع) را همیشه فراموش می کنیم ، لذا قلوبمان کدر است ، مثلا شما ظرف ماست را از یخچال در می آوری مقداری برمیداری و بعد فراموش می کنی ظرف را در یخچال بگذاری لذا ماست ترش می شود .

393 - مثلا الان یک نفر که به ولی خدا وصل می شود اهل شفاعت می شود اما او باید کاری کند که هفت نسل قبلی و بعدی اش را خودش شفاعت کند ، گفتیم این شفاعت چه وقت اتفاق می افتد ؟ فرمودند : وجود آنها در وجود شما زنده می شود ، یعنی کمبود آنها را از بین می بری و وجودشان در وجودت زنده می شود ، سوال کردیم یعنی همین الان که در دنیا هستیم آنها را شفاعت می کنیم یا در آخرت ؟ فرمودند ، همین الان شفاعتشان می کنید ، مثل چشمه که جاری و روان می شود در مسیرش همه چاله ها و گودال ها را هم پر می کند ، این چشمه باید با دارا شدن ایمان باطنی همیشه بجوشد و در این صورت خویشان شما که تو از نسل آنهایی و نسل بعد که از شما می آیند ، آنها هم هدایت می شوند ، ما کاشتیم دیگران بخورند ، دیگران بکارند ما بخوریم ، اهل بیت (ع) می خواهند اینها را نشانمان بدهند ، ما برای نسل بعد باید از نظر معنوی کار کنیم ، حالا مردم می گویند برای فرزندت مال بگذار که یک وقت فقیر نشود چنین و چنان نشود ، ما باید معنوی بشویم تا نسل بعدی که به دنیا آمد وجودش معنویت داشته باشد ، ثروت معنوی داشته باشد ، خیلی چیزها هست در عالم که پنهان است هنوز بروز نکرده که مشخص بشود ، این همه قرآن و ... ما که هیچ نفهمیده ایم ، اهل بیت (ع) هم یک نقطه ای را فهمیده اند ، مثلا شما اینترنت و کامپیوتر را با این همه وسعتش نگاه کن ، تازه اینها همه اش از صفر و یک پدید آمده ، کو تا بقیه اش هنوز مانده ، حضرت علی (ع) فرمود همه قرآن زیر نقطه ب بسم الله است ، یعنی حضرت رسول (ص) از این نقطه استفاده کرده اند ، و بقیه اش دست آقا امام زمان (عج) است ، یک قرآنی هست که آن را حضرت زهرا (س) نوشته است ، این قرانی که ما داریم که در ظاهر آمده است ، اما قرآنی که تصفیه شده است قرآن حضرت زهرا(س) است که دست آقا امام زمان (عج) است ، گفتیم فرق آن قرآن با این قرآن در چیست ؟ آیا در آیات است ، یا در کلیات است ...؟ فرمودند: آن قرآن اصلا چیز دیگری است آن را هنوز کسی نفهمیده است ، و نمی تواند هم بفهمد ، یعنی گویا نیست ، یعنی آن قرآن روی کاغذ نیست کتاب و دفتر نیست ، علم است ، یک نوری است ، کسی حق ندارد آن را به کسی بگوید ، آن را باید خود انسان بفهمد ، مثل این است که هر کس برود جلوی این آتش گرم می شود ، نمی شود به کس دیگر بگویی من گرم شده ام ، یعنی در این دنیا جایش نیست که بخواهی این گرم شدن را برای کسی تعریف کنی یعنی جا نمی شود ، دهانی نیست که آن را تعریف کند یعنی این دنیا گنجایش آن را ندارد که آن حرف و آن کلمه در این عالم بپیچد ،  اما در آن دنیا می شود .

394 - به یکی از افراد فرمودند در مورد این آیه " حسبنا الله و نعم الوکیل - 173 آل عمران" تفکر کنید و نتیجه را بنویسید ، هرچه بیشتر تفکر کنید وجودتان گرمتر می شود عایدی های بیشتر خواهید داشت ، گفتیم که برای ما دعا کنید ، فرمودند اگر خواسته باشید که ما برای شما دعا کنیم شما باید برای ما دعا کنید ، حضرت زهرا(س) که برای همه دعا می کردند ، همه عالم هم در باطن برای او دعا می کردند و لذا باطن عالم را گرفت ، اگر خواسته باشید مخصوص برای کسی دعا کنید ، برای او صد صلوات هدیه کنید ، دعا این نیست که کلمات بگویید ، دعا این است که به یاد باشید .

395 - نجات پیدا کردن یک مسئله بی نهایتی است ، باید پشتاپشت ما هم نجات پیدا کنند ، و همینطور برود تا حضرت مهدی (عج) یعنی با نجات ما آنها هم نجات پیدا کنند ، از دست ما نجات پیدا کنند ، ما در خودمان گیریم ، وقتی ما نجات پیدا کنیم بعدی ما هم نجات پیدا می کند ، یعنی ما از سر راه برمی خیزیم ، ما الان خودمان مشکلیم ، وقتی خودمان حرکت کنیم راه باز می شود ، مثل اینکه وسط جوی ایستاده ایم و آب به چپ و راست منحرف می شود ، باید از سر راه برخیزیم تا آب روان شود و خودت مانع خودت نشوی ، پرسیدیم یعنی ما در نسلهای خود مانع هستیم ، فرمودند : بله مانع هستیم ، شما حضرت زهرا(س) را ببینید که وقتی آزاد شدند دوازده نفر دیگر هم آزاد شدند ، الان هم ما از وجود حضرت زهرا(س) است که آزاد می شویم ، منتها ما باید تلاش کنیم که این موانع بیشتر آزاد شود ، تا نسلهای بعدی راحت تر باشند ، زحمت را ما باید بکشیم منتها عایدی اش به ما هم می رسد ، گفتیم که این نسلهای بعدی از چه چیز ما استفاده می کنند ؟ آیا از روح ما یا از ژن ما و... ، فرمودند : آنها از وجود ما خارج می شوند ، وجود یکی است ، اما تکثر پیدا می کند ، شما مانند آینه های رو بری هم می شوید که تو می افتی در او ، و او می افتد در دیگری و همینطور الی آخر ، یک سر ها هم هستند که وجودشان عقیم است زایش ندارد ، روی خودشان کار نکرده اند ، نسلهایشان هم عقیم اند ، سوال کردیم که آیا بعد از اینکه انسانها کلا روحشان عقیم شد و انسان بدرد بخوری تولد نکرد آیا این موقع حضرت مهدی (عج) ظهور عام می کنند ؟ فرمودند : یاران حضرت از همان اول مشخص شده اند ، و اینها کامل می شوند مثل حضرت می شوند ، حالا یک فرصتی به مثل ما ها هم داده اند که مثل حر بر در خانه امام حسین(ع) ما هم از یاران حضرت مهدی (عج) بشویم ، باید ببینند که کی قابل است کی به راه می افتد ، مثل حر ، آنها نظر کنند و ما هم از اینطرف حرکت کنیم ، تا یخ مان را باز کنند و تبدیل به وجود بشویم و ردمان کنند به خدا ، ما مشکل ولایت داریم ، شما این را بدانید که هرکجا ناراحتی هست چون که بوی ولایت نیست ، و هرکجا شادی در روح و روان هست یعنی زنده می شود ، آنجا ولایت تجلی دارد ، آنها که از حقیقت نصیبی ندارند درحقیقت شادی شان از غم و غصه شان است خبر ندارند ، ما دو نوع شادی داریم ، یک شادی هست که انسان از بیرون شاد می شود ، مثلا از مال ، زن و بچه ، ماشین و... و یک شادی هم هست که از باطن انسان می آید ، به بیرون کاری ندارد، دسته اول شادی شان با زمان است ، تا کمی فشار می آید ناراحت می شوند گشایش می شود خوشحالند ، اما دسته دوم از زمان گذر می کنند ، ثابت می شوند ، هیچ چیزی نمیتواند تکانش بدهد و شادی اش را از بین ببرد ، چیزی از دست بدهد یا ندهد ، خودش قرار باشد بمیرد و... شادی اش از بین نمی رود ، چون قلبش سلیم شده است ، ما الان به قلب خیال وصل هستیم ، نیرویمان را از ماده می گیریم ، نان می خوریم آب می خوریم ، اینها بخار می شود حرکت می دهد ، اما اگر ایمان باطنی بشود ، وجودمان به بیرون می دهد بعوض اینکه از بیرون بگیرد ، ما الان مصرف کننده هستیم ، اما در آن صورت که خداوند تجلی کند و ایمانمان باطنی بشود صادر کننده وجود می شویم ، لذا برعکس می شود ، الان اگر چیزی بدست بیاوریم خوشحال می شویم ، اما در آن صورت وقتی که انفاق می کنیم وجود را گسترش می دهیم و ثروتمان بیشتر می شود ، هم دنیایی و هم باطنی .

هر وقت می بینید زن وبچه بی قرارند ، نا آرامند یا نحسی دارند یا خودتان اینطور هستید ، آیه نور را یک بار بخوانید و سه مرتبه به سمت مقصد پف کنید .

396 - از ایشان سوال کردند؛ مدتی است برخی از خوراکهای خیالی غیر ضروری که ما را پراکنده و مشوش می کرد را تعطیل کرده ایم ، و خیلی از مظاهر دنیایی دیگر جذابیتی برایمان ندارد اما در همین مدتی در قبض و گرفتگی شدیدی هم افتاده ایم ، فرمودند : این قبض به خاطر این است که چیزهایی را که ترک کرده ای غم آنها در وجودتان هست ، درونتان از این بابت ناراحت است که اینها را ترک کرده اید ، و این قبض هم خیلی برای شما خوب است ، غم مبارکی است انسان را رشد می دهد ، باید تفکر کنید که چرا این غم هست ، اگر این غم نباشد گمراه می شوید ، گفتند که این غم شیره ما را کشیده ، فرمودند : انسان را صاف می کند ، همین غم و بی حالی ، انسان را درست می کند ، انسان را می سازد ، مثلا آب را روی آتش بگذار ، آب بی حال می شود که قل قل می کند اما آن آب با آنکه اذیت می شود اما دارد صاف می شود طاهر می شود ، اصلا بنده خدا بدون غم اصلا بندگی ندارد ، این حزن قلبی را دارد، سوال کردند که جنس غم ما آن غم شیرین و حزن شیرین قلبی نیست بلکه دل را مچاله کرده ، فرمودند : بله این حال شما حال تحیر است ، متحیر هستید ، این غم متحیرتان کرده ، گاهی هم هست که اشکی که داری بر اثر افراط تو است که اشک داری ، انسان وقتی که در وسط باشد بدون افراط و تفریط لذا متحیر است ، مثلا نه می تواند نماز بخواند و نه می تواند نماز نخواند و... همینطور تحیر اندر تحیر.

397 - جسم ما دنیا را پیدا کرده است ، عالم طبیعت را پیدا کرده است ، و روح ما هم دنبال اصل خودش خداوند تبارک و تعالی می گردد ، و این هم کلیدش دست آقا حضرت بقیت الله (عج) است .

398 - اعمال ما با وجود ما هم خوانی ندارد ، چون اعمال ما مادی است اما وجود ما خدایی است ، لذا اعمال ما خیشیت با خیال ما پیدا می کند ، اینکه ما حال خوش پیدا می کنیم خوب است اما باید کاری کنیم که از باطن خوب بشویم یعنی ایمانمان باطنی بشود ، لذا اول باید وجود ما صاف بشود ، تا وجود ما با خدا رابطه بر قرار کند ، این جسم ما جسم حیوانی است با این نمی توانیم با خدا رابطه بر قرار کنیم ، این جسم رابطه اش با شیطان است ، انسان باید وجود خودش را تطهیر کند تا در حرم راهش بدهند ، مثل اینکه آدم به حمام می رود ، صاحب حمام می آید تطهیرت می کند درستت می کند ، حرف از این مثال ها خیلی خیلی بالاتر است ، ما نمی توانیم همه حرف ها را بگوییم ، انسان همه وجودش قلب است ، حالا با وجودش باید با خدا رابطه برقرار کند ، با چشمش با چشم خدا ، با پایش با پای خدا ... یعنی اعضاء به همدیگر شهادت بدهند ، رابطه را شهادت بدهند ، رابطه حرفی نیست ، رابطه شهودی و وجودی و نوری است ، مثلا ما برای شهادت دادن به دادگاه که می رویم که کسی در تصادف کشته شده اگر بدانیم اشتباه توضیح می دهیم اما اگر صحنه را دیده باشیم با جزئیات دقیق توضیح می دهیم ، لذا انسان تا به ملاقات خدا نرسد نمی تواند خدا را درک کند ، آنجا می توانیم درک کنیم که وجودمان صاف و پاک شود مثل خدا شود ، آیینه شود ، عکس خدا در ما بیافتد ، بعد ما عکس را ببینیم ، اینجا دیگر عکسش مثل خودش است ، ما حقایقی داریم که به لفظ در نمی آید نمی توانیم بگوییم ، خود انسان باید آن را درک کند ، ببیند، همین الان خدا را نگاه کن ، خدا را ببین ، با این چشم که نه بلکه قلبت را تمیز کن ، مثلا الان آتش هست اما باید وجودی باشد که گرما و سرما حالیش بشود تا آتش را درک کند ، استفاده کند ، شما یک سنگی را بگذار جلوی کولر ، حالا کولر هر چه باد خنک بزند این سنگ که حالیش نمی شود ، این مثالها جسمانی است ، حقیقت روحانی کلا فرق می کند ، به ایشان عرض کردیم که صلاح کار کجا و من خراب کجا : فرمودند : همین حرف زدنش هم شیرین است ، صحبت از توحید انسان را عوض می کند .

کسی با ایشان صحبت می کردند ، ایشان فرمودند آیا از خدا راضی هستی یا نه ؟ فرد گفت ما کی باشیم که بخواهیم راضی باشیم یا نباشیم ، ایشان فرمودند : وقتی نسبت به بنده های خدا بدخلقی می کنی ، اخم و تَخم داری چون از خدا راضی نیستی ، انسانی که از خدا راضی است همیشه خندان است شاد است ، و این به خاطر این است که چون تفکر ندارید که چه خدای مهربانی دارید ، وقتی که تفکر داشته باشی که چه خدای مهربانی داری کم کم چهره ات باز می شود روشن می شوی ، ما باید تفکر کنیم که چه خدای خوبی داریم و این را باید قبول کنیم دیگر ، اگر ایمان بیاوریم که چه خدای خوبی داریم دیگر همه چیز حل است برای ما ، ما خدا را زده ایم کنار و فکرمان به غیر خدا وصل است ، و قلب ما را هم کشیده به غیر خدا ، انسان از نظر توحیدی باید به بالا دستش نگاه کند ، و از نظر مالی باید به زیر دستش و ضعیفتر از خودش نگاه کند تا همیشه حالش خوب باشد، مثلا اگر فرزندت مشکل دارد به آنکه بچه اش بیشتر مشکل دارد نگاه کن ، مثلا ما دیروز نزد خانواده ای رفته بودیم که فرزندشان هفده سال است روی تخت است ، فقط یک دستش عصب دارد کار می کند آنهم یک تکه استخوان ، خب ما قدر این سلامتی مان را نمیدانیم ، همه ما که ناراحت هستیم از این است که شکممان سیر است ، اگر شکممان گرسنه باشد فقط غصه شکممان را می خوریم ، تا شکممان سیر می شود به بازی در می آیم وی رویم دیگران را اذیت می کنیم ، جامعه همین طوری است ، اینها دلیلش این است که شکر گذار نیستیم ، نعمتی که خدا به ما داده که ما را به شکل انسان خلق کرده آیا اگر ما ار به شکل یک گرگ یا سک خلق می کرد خوب بود ؟ ، باید برویم کمی در بیمارستانها ببینیم چه خبر است ، چه افرادی مدتها روی تختها با چه بیماری هایی ، باید بروی ببینی تا بدنت اگر زنده است تکان بخورد و بیدار بشوی ، برای دیگران دعا کنید تا خدا کارتان را درست کند .

399 - یک خانمی از ایشان سوال کرد که ما هرچه تلاش می کنیم که خوب بشویم نمی شود آیا امکان دارد که راه برای ما بسته باشد ؟ فرمودند : تلاش چیزی نیست که به یک روز و چند روز نتیجه بدهد ، مطمئن باشید از این صد متر خاک که شما را مدفون کرده یک متر آن پس رفته است ، نود ونه متر دیگر مانده ، یک سری از قلب ها خیلی سنگین هستند ، خیلی باید تلاش کنند ، باید تلاش کنید که بارتان را سبک کنید ، سوال کردند یعنی گناه را کم کنیم ، فرمودند : گناه چنین نیست که در بیرون باشد ، ما از نظر خیال و وهم زنده هستیم و عالم هم همه از رحمانیت خدا زنده هستند اما ما از نظر روح و روان مرده ایم ، عبادتهای ما بر اساس عقل ما ارزش دارد ، ما آن عقل را نداریم ، باید آن عقل را از خدا بگیریم ، البته در خانمها به جای عقل احساس دارند ، یعنی فکر می کنند این طور است فکر می کنند آن طور است ، یعنی چیزی را فکر می کنند ، آن چیز را نمی خواهند ببینند که بگویند اینطوری است ، اگر می خواهند خوب بشوند می خواهند احساسشان خوب بشود نمی خواهند دارای عقل بشوند ، سوال کردند یعنی خانمها به آن عقل نمی رسند ؟ فرمودند : چرا صاحب آن عقل می شوند و وقتی دارای آن عقل بشوند آزاد می شوند ، یعنی باید از احساس تبدیل به عقل بشوند ، و بعد آدمها باید از عقل رجوع کنند به وجود ، باید قدم بردارند ، اینها خودشان نمی خواهند ،  با اینکه که می خواهند در حقیقت نمی خواهند حرکت کنند ، سوال کردند حالا ما باید چکار کنیم ؟ فرمودند : اول باید تفکر داشته باشید ، دوم باید الگو سازی کنید یعنی سیره معصومین (ع) را مطالعه کنید ، حالاتشان و رفتارشان ، بر حرکاتتان کنترل داشته باشید ، اگر کاری می کنید ، برای رضای خدا بکنید تا وجودتان زنده بشود ، ما باید کاری کنیم که سبک بار و سبک حال بشویم ، وجود ما سنگین است ، باید زحمت بکشیم ، به یک سال و دوسال که راه باز نمی شود ، یک وقت هست که شش یا هفت سال طول می کشد ، بعد به آن چیزی که دلت می خواست برسی می بینی به یک مرحله بالاتر باید بروی ، این که تو در نظر داری خیر چون ما کوتاه نظر هستیم ، مثل انسانها که در دنیا مال جمع می کنند باز می بینی بیشتر و بیشتر می خواهند ، مثلا دختر در بچگی به عروسک راضی است ، بزرگ که می شود دیگر آن را نمی خواهد ، انسان همیشه در حرکت است ، باید سعی کنیم که خدا را از خودمان راضی کنیم ، تا خدا رابطه ما را با بنده ها درست کند ، اینکه ما با دیگر بنده ها مشکل داریم ، خب بنده ، یکی اش هم خود ما هستیم ، ما با خودمان مشکل داریم ، بعد با شوهرمان ، بعد با پدر مادرمان ، بعد با بچه مان ، با همه چیز مشکل داریم ، اما رابطه را با خدا که حل کنیم ، خدا رابطه مان را با دیگران حل می کند ، وقتی یک نفر در خانواده خوب بشود و عاقل بشود ، کم کم این عقل سرایت می کند ، بقیه هم در کنار او خوب می شوند ، مثل خورشیدی که می تابد همه را می گیرد به خوب و بد کار ندارد ، سوال کردند که فرزند خردسالم شیطنت بیش از اندازه ای دارد درس را هم نمی فهمد ، فرمودند : خب این شیطنت باید باشد کودک را خیالش به بازی می گیرد ، برای اینکه کمی آرامتر بشود ، یک قرآن کوچک به بازوی راستش ببندید و کمی هم تربت سید الشهداء (ع) را در آب حل کنید بدهید .

400 - حضرت موسی (ع) وقتی که از کوه سینا برگشت در حقیقت از معراج برگشت ، و از اینجا بود که هدایت حضرت موسی (ع) بر امتش شروع شد یعنی هر کسی تا نفسش را نکشته باشد و معراج نداشته باشد نمی تواند هدایت کننده باشد و برای همین هم وقتی برگشت دید امتش گوساله پرست شده اند ، حضرت موسی (ع) تا قبل از معراج باطنش باز نبود ، خداوند تا از انسانها خاطر جمع نشود باطنشان را باز نمی کند ، یعنی حق تشخیص به آنها نمی دهد ، انسان وقتی از معراج بر می گردد اینجا را حالت جنگل می بیند ، و چون در معراج انسان کامل را دیده است در اینجا همه را حیوان می بیند ، یعنی قضیه حیوانیت و درجات حیوانی و انسانی برایش روشن می شود ، مثل اینکه همه معتاد به سیگار باشند و نمی دانند هم که سیگار بد است اما وقتی که مدتی از آنها جدا شد و ترک کرد ، وقتی دوباره به جمع سیگاری ها برگشت برایش روشن می شود که آنها به سیگار معتادند و گرفتارند ، اما قبلا چون خودش هم مصرف کننده مواد مخدر بوده آن را عیب نمی دانسته ، لذا وقتی حضرت موسی (ع) از کوه سینا برگشت ، دید امتش گوساله پرست شده اند دلیلش این بود که امتش به هدایت باطن قبل از معراج حضرت موسی (ع) رفته بودند ، و امتش موسای قبل از معراج را دیده بودند که گوساله پرست شده بودند ، وقتی از معراج برگشت دید اینها همه حالت هایشان حالت گوساله شده یعنی افکارشان افکار گوساله شده ، سوال کردیم مگر حضرت موسی (ع) از ابتدا معصوم نبوده ؟ فرمودند : امامت که نداشته است ، ولایت داشته است ، آنها هم مثل ما بوده اند حالا ما اگر گناه نکنیم بالاتر می رویم ، علماء امتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل ، از حضرت ابراهیم (ع) پرسیدیم ، فرمودند : ایشان هم امامت داشتند و هم ولایت ، برای همین هم پیغمبر(ص) از نسل ایشان ظهور کرد .

از ایشان سوال کردیم که از لوازم اعتقاد شیعه عصمت انبیاء است ؟ فرمودند : چه پیغمبر چه معصوم و چه غیر معصوم یعنی همه انسانها که از اینجا عروج می کنند از خاک هستند همه ، حیوانیت را طی می کنند حالا وقتی بخواهند حیوانیت را طی کنند اینجا شیطان هم در کنار حیوان هست ، حالا وقتی موسی(ع) می خواست به طور برود خدا به او گفت یکی از خودت بدتر بیاور او حیوانیتش را داشت ، لذا دید این حیوان از او بهتر است ، وقتی حیوانیتش مرد و از طور برگشت دید اینجا همه گوساله پرست شده اند ، یعنی گوساله پرست هستند ، سوال کردیم یعنی حضرت موسی (ع) قبل از رفتن به کوه طور و معراج حیوانیت داشته ؟ فرمودند : یعنی از مراتب پایین و مراتب بالای خودش اطلاع نداشته است یعنی خدا برایش باز نکرده بود و نشانش نداده بود ، امتش قبل از اینکه حضرت موسی (ع) به طور برود هم گوساله پرست بودند ، گوساله پرست به این معنی که در حیوانیت مانده بودند ، هر کسی در هر مراتبی هست یعنی همان مراتب را می پرستد ، نه اینکه گوساله را بپرستد ، مثلا یکی که باطنش گرگ است یعنی وقتی این شخص از خاک خارج شده ،از نبات عبور کرده و به حیوان رسیده ، حیوانیتش در گرگ شکل گرفته لذا این گرگ می پرستد ، یکی سگ است سگ می پرستد ، همان خدایی که از او دم می زند سگ است ، گاو است بوزینه است ، چون مراتب خودش بوزینه است ، سوال کردیم اینکه خداوند به حضرت موسی(ع) گفت بدترین حیوان را بیاور یعنی چه ؟ فرمودند : یعنی خداوند به او گفت حیوانیت خودت را بردار بیاور نه اینکه یک حیوان جدا از خودت بیاور ، یعنی بدترین حالت خودت را بردار بیاور تا درستش کنم ،  سوال کردیم پس نتیجه این شد که حضرت موسی (ع) قبل از معراج چگونه بوده ، فرمودند : وقتی باطن حضرت باز شد مراتب گوساله را در انسانها شهود کرد ، دید این خدایی که اینها می پرستند گوساله است ، گفتیم پس نمی شود گفت حضرت موسی (ع) قبل از معراج ، خودش در این مرتبه با آنها شریک بوده ، فرمودند : خیر گوساله پرست نبوده به شهود مراتب رسیده ، هیچ کس گوساله نمی پرستد بلکه آن خدایی که امتش معنی می کردند گوساله بوده لذا هیچ کسی گوساله پرست نیست ، هیچ کس هم بت پرست نیست اصلا همه در این عالم فطرتا خدا پرست هستند ، منتها اینجا انسانها وقتی از مرحله نبات به مرحله حیوانیت می رسند شیطان می آید و نمی گذارد که از حیوانیت بالا بروند اینجاست که اولیاء باید دست انسانها را بگیرند ببرند به مراتب بالاتر ، گفتیم یعنی هر کسی در هر مرتبه حیوانی که هست خدایش هم همان است ، فرمودند بله همان را می پرستد ، البته آن خدا نیست گر چه اسم خدا هست اما خدا نیست ، یعنی دراصل اسم خدا الله است ، و الله هم که اسم آقا امام زمان (عج) است که وجود عالم است ، پنج تن آل عبا ، این اصل انسانیت است ، ( ایشان قبلا در جای دیگر فرموده بودند که الله اسم خدا نیست بلکه جمیع صفات الهی که بروزش در انسان کامل است می شود الله و خود حضرت حق هیچ اسم و رسمی ندارد که او یک حقیقت مطلق است ) از پیغمبران گذشته سوال کردیم ، فرمودند : آنها پیغمبر بودند اما صفاتشان کامل نبود مثلا پیغمبر ما همه هزار و یک اسم را داشتند ، مثلا عیسی (ع) دویست اسم گرفت ، موسی(ع) سیصد اسم گرفت ، ابراهیم(ع) هشتصد اسم گرفت ، اما پیغمبر ما (ص) کل صفات را دریافت کردند ، حضرت علی (ع) صد و ده اسم العظیم را از خدا گرفت ، یعنی مقام العظیم را گرفت ، اینها بر روی خودشان زحمت کشیدند کار کردند ، گفتیم حتی امامان هم زحمت کشیدند ؟ فرمودند : بله که زحمت کشیدند ، خدا همین طوری که به کسی نمی دهد ، هرکس اینجا درجات گرفته بر روی خودش کار کرده یعنی قلبش را پاک کرده است ، روی روانش کار کرده تا کثیف نشود ، مثلا شنیده ای که می گویند روان پاک امام ، مثلا آقای خمینی طلا و سنگ برایش فرقی نداشت ، مثلا اگر می گفتند مرگ بر خمینی یا درود بر خمینی برایش فرقی نمی کرد ، یعنی در قلبش اثری نمی کرد ، چون توجه نداشت که بخواهد اثر کند ، آمد که زندگی کردن و به معرفت رسیدن را به ما نشان بدهد ، حالا ما فقط حواسمان به انقلاب جسمانی است ، او انقلاب روحانی کرد برای ما .

سوال کردیم که چطور به حضرت یحیی (ع) در سه سالگی حکم را دادند " و آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا (مریم) "12 ؟ فرمودند : این حکم را معصومین (ع) داشتند اما خرج نکردند نگاه داشتند ، اما به حضرت یحی(ع) اجازه خرج کردن را دادند ، ما هم حکم را داریم اما بر اثر محبت دنیا آن را فراموش می کنیم ، ما همه چیز را داریم اما جلوی آیینه قلبمان گرفته است ، البته ما هم به این مرحله خواهیم رسید و حکم را خواهیم داشت ، می توانیم خلق کنیم ، اما خداوند نمی گذارد آن را خرج کنیم ، چون دنیا قابل این حرفها نیست ، اگر این حکم خرج شود انسان معرفی می شود ، انسان بزرگ می شود و از بندگی خدا پس می خوریم یعنی فراموش می کنیم و غفلتمان بیشتر می شود چون دوره آخر الزمان است ، پرسیدیم که این حکم مگر آیه الهی نیست ؟ فرمودند : مگر این قرآن آیه الهی نیست ، پس چرا ایمان نمی آورند ، مگر نهج البلاغه آیه الهی نیست پس چرا ایمان نمی آورند ، الان هستند کسانی که حکم را دارند اما حق بروز دادن ندارند ، مثل کسانی که آقا امام زمان (عج) را می بینند حق گفتن ندارند ، یعنی نمی توانند بگویند ، این حرفهایی را هم که ما می گوییم اینها همه اش آزاد شده است ، آن مسایل غیبی را ما نمی توانیم بگوییم ، چون در این عالم نمی تواند بگنجد و دوباره پس می خورد به باطن انسان ،  مگر اینکه روزی کسی بشود که این حرفهایی که الان می شنوید گفته شود ، الان هم شما قدر این صحبتها را نمی توانید بفهمید آنطرف که رفتید مشخص می شود .

لذا باید کاهلی نکنید ، باید همیشه روی خودتان کار کنید تا الهامات بگیرید .

401- حضرت رسول (ص) وقتی که از معراج بازگشت حضرت امیر(ع) را به عنوان میزان معرفی کرد ، چون دید یک نمونه ای از علی(ع) در معراج هست ، نمونه ای از امیر الموئمین (ع) در عرش هست ، یعنی باطن علی(ع) در عرش هست ، اینجا آمد با مشاهده ای که در معراج کرده بود ، در زمین هم دست علی (ع) را گرفت بلند کرد و او را نمونه کرد ، یعنی خداوند زندگی حضرت علی (ع) وحضرت زهرا(س) را تایید کرد ، یعنی هرکه زندگیش مثل اینها باشد و محبت اینها را داشته باشد جزو ما است ، و کسانی که زندگی شان ماننداینها نباشد جزو ما نیستند ، هرکه ولایت نداشته باشد جزو اسلام نیست ، اسلام همین نیست که اسلام داشته باشی ، یعنی با ولی خدا باید در تماس باشی ، توضیح بیشتر خواستیم ، فرمودند : هرکسی بیاید و قابلیت داشته باشد رشد می کند و هر کس قابل نباشد پس می خورد ، مثلا خیلی ها یار امیر الموئمنین (ع) بودند اما در صحرای کربلا پس خوردند ، مثل ابن عباس ، اینها ایمانشان قلبی و باطنی نبود ایراد داشت ، امام حسین (ع) را نصیحت می کردند که نرو کشته می شوی و... ، حر خودش را فدا کرد یعنی وقتی که بین کفر و ایمان مخیر شد خودش را فدا کرد ، انسان اگر خودش را فدا کند راه برایش مشخص می شود ، چون ما نمی توانیم از خودمان بگذریم ، حق و باطل را نمی توانیم تشخیص بدهیم .

402- چهارده معصوم (ع) آمدند دنیا را رو به روحانیت برگردانند ، بعد مردم آنها را کشتند ، لذا خداوند این امانت را یعنی حضرت بقیت الله(عج) را برای اهل ایمان ، اهل دل ، پنهان کرد ، چون جامعه امتحانش را پس داد ، هر پیغمبر و هر ولی که آمد او را کشتند ، لذا خدا حضرت مهدی(عج) را پنهان کرد و گفت هرکه او را می خواهد ، باید ایمانش باطنی بشود ، در حقیقت غیبت آقا رشد معنوی ما است ، اینها که امامان را کشتند چون حب دنیا داشتند ، نماز هم می خواندند ، روزه هم می گرفتند ، انسان اگر حب دنیا داشته باشد و حب امیرالموئمنین (ع) را نداشته باشد آخر سر کار خودش را می کند ، اخرش به خطا می زند چون اصلاح نفس نکرده است ، بصیرت پیدا نکرده که ولی خدا را بشناسد ، مردم می گویند اگر ولی خدا یک کرامتی نشان بدهد ما او را قبول می کنیم اما وقتی هم که چیزی نشان بدهد باز می گویند سحر و جادو است .

403- ایشان اکثرا در حال سفر هستند تقریبا به بیشتر شهرها برای کمک می روند ، هر وقت هم از ایشان سوال می کردیم بعد از اینجا کجا می روید می فرمودند این دست خود ما نیست باید ببینیم دستور چیست ، آخرین بار که تماس داشتیم فرمودند در یکی از روستاهای اطراف اهواز هستیم اینجا فقرا زیاد هستند ، فرمودند چندین گوسفند برایشان قربانی کردیم ، ایشان به قربانی کردن در مشکلات و مریضی ها تاکید عجیبی داشتند و می فرمودند این چهار رگ باید بریده شود . توفیقی بود و ایشان هزینه قربانی کردن را از ما قبول کردند .

404- یکی از افراد سوال کردند مدتی است که حس شیرینی از رفاقت با خدا در وجودمان آمده است ، فرمودند : رفاقت با خدا در حقیقت رفاقت با خود است ، یعنی خودت را دوست داشته باشی خدا را دوست داری ، هر چه در این راه صادق تر باشی قدرت باطنی ات قوی تر می شود ، وقتی قدرت باطنی ات قوی شد ، می بینی که قدرت های بیرون از تو اجاره ای هستند ، آنها اعتیاد آور هستند ، انسانها با بیرون از خودشان زندگی می کنند ، عادت دارند ، یعنی با دنیا خوشحالند ، با دنیا ناراحتند ، چیزهای بیرونی باید قطع شود ، تا راحت بشوی ، انسان همین که به بیرون وصل است مثل آدمهای سیگاری است ، انگار مواد مخدر مصرف می کند ، وقتی از بیرون استفاده می کنی در حقیقت از نقص و کمبودت استفاده می کنی ، کسی که کمبود دارد تحت عادت می رود ، توجه ندارند که انسان بی نهایت است ، وقتی شما از بی نهایت مصرف کردی حالت هم بی نهایت می شود ، خودت هم بی نهایت می شوی ، طعمت هم بی نهایت می شود ، اما وقتی از بیرون از خودت استفاده کردی عقلت یک عقل چُسی است ، چس عقل هستی ، اما اگر از درون استفاده کنی به عقل امیر الموئمنین (ع) یعنی عقل کل بر می گردی ، وقتی به کل رسیدی کُر می شوی ، وقتی کُر شدی دیگر تعلقی در وجود شما نیست ، تعلقت را از خودت می گیری نه از بیرون ، اصلا وقتی با جسمت بیرون از خودت را می بینی ارزش تو در نظر تو است ، آنچه را که دوست داری می بینی ، اگر خدا در وجودت زنده شود در بیرون نور خدا را می بینی ، هر چه از تو زاییده می شود همان را در بیرون می بینی ، هرچه داری همان را در بیرون می بینی خواسته های تو خودشان را در بیرون نشان می دهند ، ما اگر اهل بیت (ع) را دوست داشته باشیم حتما اهل بیت (ع) را می بینیم . مشکل ما این است که اصلا ما نمی خواهیم ، به درجات آنها نرسیده ایم ، در صحنه کربلا هفتاد نفر قابل شهادت بودند که حضرت آنها را گرفت ، به بقیه گفت بروید ، آنها هم رفتند، انسان وقتی قابل باشد که نمی رود اما وقتی قابل نیست خودش خود به خود می رود ، چون در این راه خسته می شود . گفتیم کلید کار چیست ؟ فرمودند : این است که تفکر کنی تا چیزهای اجاره ای را کنار بزنی و در خانه خودت بنشینی ، همه اینهایی که از بیرون است همه شان اجاره ای هستند، این تن ما ، این خانه ، ماشین و... همه اینها اجاره هستند ، یعنی جزو نابود شده ها هستند ، ما چیزی را که نابود می شود را دوستش داریم ، خدایی را که ابدی هست را دوست نداریم ، مثلا خورشید را نورش را دوست داریم اما خورشید را فراموش کرده ایم ، این طوری است ، همینی را که می بینیم دیگر مثلا خیشیت ما دنیایی است ، همین دنیا را هم دوست داریم ، اگر به درجه اهل بیت (ع) برسیم ، اهل بیت (ع) را دوست داریم ، و همینطور تا خیشیت الهی ، انسان باید در این درجات زندگی کند ، یعنی درک کند ، مثلا وقتی یک لقمه غذا در دهان می گذاری خوب می فهمی که مثلا آبگوشت است یا آش است یا ... یعنی اگر انسان به خدا برسد یک طعمی درونش  می افتد که می بیند مزه خدا می دهد ، حال خدا را می گیرد ، خوی خدایی می گیرد ، الان خوی ما خوی حیوانی است ، نقص است ، ایراد دارد ، اما خوی خدایی همه اش روشنایی است ، لذا شما هر کاری که می کنید از آن کار توبه کنید ، این حرف ها را تا کامل نشود از او خارج نمی شود ، این حرفها به کتاب و دفتر در نمی آید ، ما از آتش گرم می شویم اما به خود آتش نمی توانیم  دست بزنیم ، این کلمات ، کلمات توحیدی است که ما را گرم می کند ، و از لحاظ معنوی باید روی خودمان کار کنیم ، تفکر کنیم ، تا برای ما باز شود .

405- یک مطلب هم این است که فعلا شما الان که از از بیرون تاثیر می گیرید و بیرون شما بر درون شما تاثیر می گذارد ، این باید باشد ، چون اگر تاثیر نگذارد شما نمی توانید خودتان را بفهمید ، اصل کار فهم این است که شما ببینید چه چیزهایی روی شما تاثیر می گذارد و چه چیزهایی نمی گذارد ، این یک خود شناسی است و شما باید همه اینها را بنویسید ، که مثلا من بی پول که می شوم حالم گرفته است یا پول دارم حالم فلان است و... حقیقت هم این است که موضوع اصلا چنین نیست که مثلا باطن از بیرون تاثیر بگیرد یعنی احوال شما به بیرون وصل نیست بلکه این قوه خیال است که حال را به بیرون وصل می کند ، مثلا وقتی شما در قبض هستید خیال شما به کار می افتد دنبال بهانه می گردد که یک چیزی را گیر بیاورد ، یک چیزی برایت درست کند ، که بگوید مثلا مقصر این است ، اصلا حال انسان به دنیا کار ندارد ، منتها خیال دنبال آن می گردد که چیزی را در بیرون پیدا کند که بگوید مقصر این بود ، توجیه می کند ، گفتیم مقصر اصلی چیست ؟ فرمودند : همان قبض و بسط ماست ، و این قبض و بسط هم باید باشد چون حال روحانی و حال حیوانی هر دو را داریم لذا این ها باید باشد ، گاهی این غلبه می کند و گاهی آن دیگری ، منتها اگر اینها را به بیرون ربط ندهید داخلتان را بهتر می فهمید ، وقتی حالتان از یک چیزی در بیرون بد می شود بگو مقصر این نیست ، مقصر من خودم هستم ، در باطن یک اتفاقی افتاده که این طور شده .




ولی حق...
ما را در سایت ولی حق دنبال می کنید

برچسب : سوالات از خواستگار,سوالات از همسر اینده,سوالات از دوست دختر, نویسنده : 6valiye-hag5 بازدید : 32 تاريخ : دوشنبه 22 آذر 1395 ساعت: 12:34